-
وقوع چند انفجار در عربستان؛ فعالیت فرودگاه جده متوقف شد
منابع خبری از شنیده شدن صدای انفجار در آسمان جده و چند منطقه این کشور خبر میدهند.
محمدتقی بهلول گنابادی فرزند شیخ نظام الدین و نوه شیخ زین الدین بود که در ۱۲۷۹ قمری در روستای بیلند از توابع گناباد در استان خراسان (خراسان رضوی) به دنیا آمد. خودش در خصوص پدرش می گوید: پدر من دادستان و در عین حال مدرس بزرگ حوزه سبزوار بود. ایشان در درس حکمت، شاگرد حاج ملاهادی حکیم مشهور سبزواری و در درس خارج فقه و اصول، شاگرد حاج میرزا ابراهیم سبزواری از مراجع بزرگ بود.
محمدتقی در دوران کودکی به مکتب رفت و حافظ قرآن شد. در همین زمان و هنگامی که هفت ساله بود به منبر میرفت که در آن زمان به خاطر رفتار خاصش به بهلول شهرت یافت. بهلول در ارتباط با دوران کودکی اش می گوید: من حافظه خارقالعادهای داشتم و پدرم بر خلاف بقیه پدرها که برای بچههایشان اوسانه [قصه] میگویند، به جای آن برای من جغرافی میگفت و من در ۶ سالگی و در حالی که هنوز الفبا نخوانده بودم، جغرافیدان خوبی بودم و پایتخت هر کشوری را که از من میپرسیدند، بلد بودم.
مهاجرت به سبزوار
بهلول در همان جوانی هنگامی که به منبر می رفت از طرف صوفی ها، مریدان و مرشدان آنها مورد تهدید قرار گرفت. به همین دلیل هم به همراه پدرش از گناباد به سبزوار مهاجرت کرد.
به هرترتیب بهلول در سبزوار به تحصیل پرداخت و چنانکه خودش می گوید: در سبزوار منبر نرفتم و درسم خیلی پیش رفت، ولی بالاخره مردم سبزوار وادارم کردند منبر بروم. همان سال اولی که در مسجد جامع سبزوار منبر رفتم، مخالفت من با پهلوی شروع شد.
مخالفت با رضاخان و قیام گوهرشاد
بعد از اینکه حکومت رضاخانی، آیتالله شیخ واعظ قمی را دستگیر و تبعید می کند و عملاً هم به اعتراض های مردم بی توجه است، بهلول در ۱۷ تیر ۱۳۱۴ خورشیدی وارد مشهد شده و بعد از مراجعه به منزل آیتالله قمی و آگاهی از وضعیت او به حرم امام رضا(ع) رفته و علیه سیاست های ضد اسلامی رضاخان سخنرانی میکند.
ماجرایی که بهلول در مورد انگیزه اصلی اش می گوید: من یک نقشهای داشتم که غیر از خدا و خودم نمیدانست و آن این بود که اول در تمام شهرها سخنرانی کنم تا معروف و بعد قیام در مقابل دولت را شروع بکنم. برای همین در تمامی شهرهای ایران سخنرانی کرده و قصد داشتم مازندران و آذربایجان که مردم جنگجو در این ۲ زیادند، سخنرانی و به قیام دعوت کنم ولی نشد و مجبور شدم قبل از عملی شدن کل نقشهام در مشهد قیام کنم.
بهلول توسط ماموران شهربانی بازداشت می شود اما به دلیل اینکه این کار میتوانست موجب تحریک مردم بشود، او را در داخل یکی از حجرههای حرم محبوس میکنند تا در آخر شب او را به شهربانی ببرند اما مردم به حجره رفته او را آزاد می کنند(۳). چند روز بعد یعنی در ۲۰ تیر ماموران بار دیگر به مسجد گوهرشاد حمله میکنند و با مردم درگیر می شوند. مدت کمی بعد از درگیری، ماموران که نمیتوانند مردم را سرکوب کنند از ترس رسیدن نیروهای مردمی به مسجد که زمزمه آن روز گذشته در شهر پیچیده بوده، عقب نشینی کرده و به پادگان خود برمی گردند.
بعد از حمله اول، دولت هیاتی مرکب از چهار روحانی و چهار غیر روحانی را که استاندار و نایب تولیت در آن بودهاند، برای مذاکره نزد بهلول میفرستد اما بهلول میگوید تا زمانی که آیتالله قمی از زندان آزاد و به مشهد نیاید دست از مبارزه برنخواهد داشت با این حال تا روز یکشنبه که روز ورود آیتالله قمی است، دست به اقدامی نخواهیم زد. دولتی ها نیز که درصدد فرصتی برای جمع آوری نیرو بودند قبول میکنند که مسجد و اطراف آن تا روز یکشنبه دست بهلول باشد و میروند.
تا اینکه رضاخان در تلگرافی خواستار سرکوب قیام می شود. نیروهای دولتی قبل از اذان صبح وارد مسجد شده و درگیری و کشتار مردم را شروع میکنند. با این حال بر اساس گفته بهلول، آنها در ابتدای حمله به دلیل مقاومت مردم نمیتوانند به مسجد نفود کنند. با این حال خیانت احتشام رضوی که یکی از ورودیها به او سپرده شده بود، باعث شد تا راه برای نفوذ نیروهای نظامی باز شود. ظاهرا احتشام رضوی به افرادی که با او جهت مراقبت از یکی از درها گمارده شده بودند، گفته بود روبهرو شدن با نظامیها فایدهای جز کشته شدن ندارد برای همین محل را ترک و دیگران نیز به دنبال او میروند.
درگیری مردم با مأموران لحظه به لحظه شدت پیدا میکرد و محل تجمع از صحن به مسجد گوهرشاد انتقال پیدا کرد. نظامیان مسجد را محاصره کردند و جلوی سیل جمعیتی را که تلاش داشتند، وارد شوند، گرفتند. نظامیان مستقر در مشهد برای متفرق کردن مردم وارد عمل شدند و به روی آنان آتش گشودند و شمار زیادی را کشتند و زخمی کردند اما مردم مقاومت کرده و سربازان نیز بنا به دستوری که به آنها رسیده، مراجعت کردند. به دنبال این حادثه مردم اطراف مشهد با بیل و داس و… به طرف مسجد حرکت کردند. روز ۲۱ تیرماه جمعیت عده زیادی از مردم مشهد تظاهرات پرجمعیتی علیه اجباری شدن کلاه شاپو و یکسانسازی لباس برگزار کردند و به مسجد گوهرشاد آمدند. سران نظامی و انتظامی مشهد این بار بنا به دستور رضاخان با تجهیزات کامل و افراد فراوان در نقاط حساس مستقر شدند و تفنگها، سلاحهای خودکار و حتی توپها را به منظور سرکوب مردم به میدان آوردند. در اجتماع مردم مشهد در گوهرشاد، بهلول سخنان تندی علیه دولت ایراد کرد و خواهان مقاومت مردم شد. پاسخ حکومت به این اعتراض آرام و مدنی مردم مشهد، کشتار معترضان بود. در حوالی ظهر مأموران نظامی و انتظامی از هرطرف به مردم هجوم آورده و در داخل مسجد به کشتار آنان پرداختند.
طبق گفته منابع تاریخی، حدود ۲ هزار تن در این فاجعه ملی کشته و زخمی شدند. کشتار مردم در این مسجد به اندازهای بود که برخی شاهدان عینی گفتهاند ۵۶ کامیون جنازه از صحنه کشتار خارج کردند. مدتی بعد از درگیری بهلول و یارانش نقشهای برای فرار میکشند. برای همین وانمود میکنند که در حال تعقیب نیروهای دولتی هستند، نیروهای دولتی نیز برای اینکه آنها را دستگیر کنند به ظاهر عقب نشینی میکنند. در این شرایط بهلول و یارانش در یک فرصت مناسب از دست نیروهای دولتی فرار میکنند. البته ماموران نیز به دنبال آنها میروند تا دستگیرشان کنند. در این میان یکی از ساکنان آن منطقه در خانهاش را باز کرده و بهلول را به خانه راه میدهد این مساله موجب نجات جان او میشود. و بهلول به افغانستان می رود.
آیت الله ابوالقاسم خزعلی که در آن زمان ۱۰ ساله بود و به همراه پدرش فردای حادثه در محل حاضر شد، می گوید: مسجد گوهرشاد پرخون شد و کشتهها را بردند جایی دفن کردند. مرحوم بهلول، واعظ و سخنران مردم بود. مرجع تقلید آن زمان که مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود به بهلول گفته بود که تو وظیفه داری و بروی از اسلام دفاع کنی. او هم به مشهد آمد و در مسجد گوهرشاد منبر رفت. در حین منبر بود که نظامیان رضاخانی حمله بردند و دستور کشتن دادند. تا توانستند کشتند. بعد هم جسدها را بردند و جایی دفن کردند که اسم خوبی هم روی آن است: باغ خونی. بردند و دفن کردند. غلامعلی نخلعی که در ۱۳۱۴خورشیدی کفشدار مسجد گوهرشاد بود، در بخشی از خاطرات نقل میکند: کشتار تمام شده بود. سراسیمه آمدم بروم توی مسجد که مأمورها جلوی مرا گرفتند. یک صاحب منصبی به آن ها گفت میخواهد برود کثافتکاریهای شما را پاک کند، بگذارید برود ... وقتی داخل مسجد شدم، دیدم همه جا خون ریخته است ... چادر زنها، تکههای لباس و کفش و کلاهها بود که در مسجد وجود داشت. جلوی کفشکن، پر از خون بود. مردهها را داشتند، بیرون میبردند. یک لت درِ چوبی را برای این کار برداشته بودند که کاملاً قرمز و خونین شده بود. وحشت کردم. کامیون آوردند، مردهها را ببرند؛ برخی هنوز ناله میکردند اما همه را ریختند، پشت کامیون، زنده و مرده را با خودشان بردند.
زندان افغانستان
استاندار هرات به محض ورود بهلول دستور میدهد، او را به خانه سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از ۴۰ روز به استاندار دستور میرسد که بهلول را به کابل بفرستد. دولت افغانستان بهلول را زندانی میکند و بهلول مدت چهار سال را در زندان انفرادی میگذراند. او وقتش را باسرودن شعر میگذراند و چون به او قلم و کاغذ نمیدادند، حدود صد هزار بیت شعری را که در این دوران گفت، حفظ کرد.
در این دوران پدر بهلول مسموم میشود و از دنیا میرود. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامهای به رئیس کل پلیس و ژاندارم افغانستان مینویسد و از او میخواهد که بهلول را پیدا کند و از او بخواهد تا به مادرش نامهای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان که اتفاقاً یکی از شاگردان بهلول است؛ نامه را به او میدهد و پاسخ را گرفته و برای مادرش میفرستد.
دولت افغانستان پس از چند سال تصویب میکند که زندانیان سیاسی آزاد شوند، امّا در اطراف کشور و به صورت تبعید زندگی کنند. بهلول را به یکی از شهرهای استان مزار بلخ به نام خلم فرستادند. بهلول مدتی را در تبعید میماند و سپس او را به زندانی سیصد نفری در جلالآباد، مرکز استان شرقی افغانستان منتقل میکنند. پس از فرار و دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان، بهلول به اتهام همکاری با آنها، تحت فشار قرار گرفت.
بهلول بنابه گفته خودش بعد از مسجد گوهرشاد، ۳۱ سال در افغانستان زندانی بود؛ دورانی که خودش می گوید: بیکار بودم، ۱۲ بچه بیمادر را از شیرخوارگی تا وقت از شیر گرفتن بزرگ کردهام.
تدریس در مصر
بهلول پس از آزادی از زندان افغانستان به مصر رفت. در آنجا روزها به جامعه الازهر میرفت و دانشجویان بسیاری با او مأنوس شدند. پس از آنکه مدت اقامت او تمام شد، تصمیم گرفت از مصر عزیمت کند که دانشجویان، مخالفت میکنند و یکی از دانشجویان که پدرش از وزرای دربار است، با او صحبت کرده و مشکل اقامت بهلول را حل میکند. او یک سال و نیم دیگر در مصر میماند و از طرف جمال عبدالناصر که مخالف رضاخان بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده میگیرد و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با امریکا، صهیونیزم و رژیم پهلوی میپردازد.
عزیمت به نجف و دستگیری در راه ایران
بهلول از مصر به نجف رفته و ۲ و سال نیم در آنجا می ماند و از آنجا عازم ایران می شود که او را دستگیر و زندانی می کنند اما پس از ۳۰ روز آزاد می شود. البته رژیم پهلوی در میان مردم شایع کرد که او طلب عفو کرده است.
بهلول که به مدت ۳۱ سال از عمر خود را در زندان گذرانده بود باز دست از مبارزه به رژیم پهلوی برنداشت و همواره به منبر می رفت و مردم را به مبارزه علیه ظلم و بیگانگان دعوت میکرد.
زندگی در گناباد پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بهلول پس از پیروزی انقلاب اسلامی زندگی خود را در زادگاهش، گناباد سپری کرد. هنگامی که زلزله بم که اتفاق میافتد به بم میرود. حجم فاجعه دلش را به درد میآورد.
وی مجتهد و مسلط به ادبیات عرب و سراینده اشعار، متون نغز و خواندنی به زبان عربی و مسلط به تاریخ انبیای اسلام و شاهدی زنده بر تاریخ یکصدساله اخیر ایران و جهان بود. از ویژگیها و خصوصیات اخلاقی این علامه بزرگوار که زبانزد نزدیکان وی بود، ذوق و ادب او بود؛ به طوریکه او بیش از ۲۰۰ هزار بیت شعر سروده است و ۵۰ هزار بیت شعر از دیگر شاعران را از حفظ داشت.
روایتی از سادهزیستی بهلول؛ شگفتی روزگار
حجتالاسلام حسن صادقینسب، علامه بهلول را الگویی مناسب برای ساده زیستی دانست و افزود: ایشان به همه آموخت که هم میشود ساده زندگی کرد و هم هزینههای زیادی را برای خود و دیگران ایجاد نکرد.
وی افزود: در همین شهرستان گناباد اگر از روستایی میآمدند و از علامه بهلول درخواست سخنرانی میکردند و وسیلهای هم نداشتند، ایشان با همان سن بالا پشت موتور مینشستند و میرفتند و بدون هیچ گونه چشم داشتی سخنرانی میکردند.
امام جمعه گناباد با بیان اینکه علامه بهلول، نان و ماست میخورد و به غذاهای دیگر توجهی نداشت، افزود: ایشان خصوصی اعلام کرده بود که نه اینکه نمیفهمم و غذاهای دیگر را نمیخورم، بلکه میدانم ولی ماموریم که مثل مردم ضعیف زندگی کنیم.
نظر رهبر معظم انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای درباره شیخ محمد تقی بهلول
بسم الله الرحمن الرحیم
خبر درگذشت روحانى وارسته و پارسا مرحوم حجت الاسلام آقاى شیخ محمد تقى بهلول -رحمةالله علیه- را با تأسف و دریغ دریافت کردم. این بنده ى صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانى و پر ماجراى خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گذرانید. یکى از شگفتى هاى روزگار ما بود. هفتاد سال پیش در ماجراى خونین مسجد گوهرشاد زبانِ گویاى ستمدیدگان و حق طلبان شد و آماج کینه ى حکومت سرکوبگر پهلوى گشت. بیست وپنج سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگرى انواع رنجها و آزارها را تحمل کرد پس از آن سالها در مصر و عراق نداى مظلومیت ملت ایران را از رسانه ها به گوش مسلمانان رسانید سالها پس از آن در ایران بى هیچ پاداش و توقعى به هدایت دینى مردم پرداخت و در سالهاى دفاع مقدس همه جا دلهاى جوان و نورانى رزمندگان را از فیض بیان رسا و صادقانه ى خود نشاط و شاداابى بخشید. 90 سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگى او، تحرک و تلاش بى وقفه پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعال او، حافظه ى بى نظیر او، دهان همیشه صائم او، غذا و لباس و منش فقیرانه ى او، شجاعت، فصاحت و ویژگیهاى اخلاقى برجسته ى او، از این مومن صادق انسانى استثنایى ساخته بود اکنون این یادگار یک قرن تاریخ پرحادثه ى مبارزات ملت ایران از میان ما رفته و ان شاءالله قرین رحمت و مغفرت الهى است. به همه ى علاقه مندان و دوستان و نزدیکان آن مرحوم تسلیت مى گویم و فضل و فیض خداوندى را براى او مسئلت مى کنم.
درگذشت
این مجاهد و عارف والا مقام در هفتم مرداد ۱۳۸۴ خورشیدی چشم از جهان فروبست. پیکر او بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. اکنون آرامگاه وی در ورودی شهر گناباد قرار دارد.
افزودن دیدگاه جدید